پرسشی از کاربست روان شناسی امروز...

همراه با یک نکته متناقض در نظریات فعلی: در برخی جوامع انواع ریاضت نوعی رفتار معمول و حتی ارزشمند تلقی شده و در برخی جوامع دیگر همین رفتار به عنوان نوعی رفتار نابهنجار و آسیب به نفس تلقی میگردد، در برخی جوامع امروزی انواع نقوش روی پوست نوعی هنر و فرهنگ و رفتار نرمال حساب شده و همین اعمال در برخی جوامع دیگر به عنوان اختلالات روان شناختی و شخصیتی تلقی میگردد. این نوع رفتارها که در جوامع مختلف طی گفتمان ها و ایدئولوژی های متفاوت قضاوت میگردند در سطح عملکرد های مبتنی بر نقش اجتماعی و یا جنسیتی بسیار واضح تر خواهد بود. اکنون برای کاربست مدل بیمار محور معمول یا به عبارت دیگر قربانی محوری (victimology) روان شناختی میخواهیم برای یک جامعه نمونه متشکل از هر دو این افراد  که در یک محیط جهت پژوهش گردآوری شده اند روش روان شناختی خود را مورد استفاده قرار دهیم و برایشان یک راهبرد روان شناختی مطرح کنیم. در چنین حالتی با وجود نگرش های متفاوت عملکرد علمی چگونه خواهد بود؟ چراکه گروه های مختلفی که از اقصا نقاط جهان گردآوری کرده ایم روایات مختلف و متفاوتی از رفتار نرمال روان شناختی دارند. در این صورت  گروه اول دوم یا سوم یا نظرات خودمان را باید در بررسی لحاظ کنیم؟ بهترین نوع پاسخ علمی به این چالش این است که این افراد در چه خطه ای مورد آزمایش قرار میگیرند؟ یعنی تاثیر عوامل جغرافیایی که تمدن و فرهنگ های تفاوتی را بوجود آورده پیش زمینه نوع قضاوت خواهد شد. در واقع این طور به نظر میرسد که عوامل فراساختاری علم روان شناسی جهت گیری ها و نوع قضاوت آن را شکل داده اند. نهایتا مساله ای که پیش می آید این است که کدام سمت را اصالت بخشیده و کدام سمت را متهم کنیم. گویا اینجا کفه ی قدرت گفتمان هر کدام سنگین تر و غالب تر باشد میتواند دیگری را غیرنرمال و دچار اختلال روانی و شخصیتی به حساب آورد!

(در ادامه آنچه بالا گفته شد موضوع دیگری نیز که مطرح میشود این است که اگر روانشناسی امروزی متاثر از ساختارهای نهانی ،جهت گیری های ایدئولوژیک خود را اعمال نماید، به عبارت دیگر از وسایل مورد استفاده ی یک گفتمان غالب در انقیاد افراد به اصول حکمی و طردی ایدئولوژیکش خواهد بود. در واقع انقیاد افراد به نوع هنجار تعیین شده توسط یک گفتمان غالب که در این حالت روا نشناسی وسیله اعمال قدرت بوده است. وسیله ای که میتواند به جای استفاده کلان از انواع ارتباط و رسانه برای کنترل و متعادل سازی انتظارات افراد، مشاوره اجباری؛ به جای استفاده از اسلحه و صندلی الکتریکی، دارو و روش شوک الکتریکی، به جای هشدار و تنبیه، القای بیماری و درمان حتی در شرایط خارج از محیط اجتماعی را مورد استفاده قرار دهد).

غرض از آنچه گفته شد کمبود نوعی ارتباط اساسی بین مفاهیم روان شناسی مورد استفاده امروز و جامع شناسی است. محدودیت این مساله هم در طرف دیگر یعنی جامعه شناسی نیز مشاهده میشود که این بار جایگاه فردیت و عوامل روان شناختی در شکل گیری گفتمان های نو، ساختارهای اجتماعی و ... تا حد زیادی نادیده انگاشته میشود.

در عین حال عکس این قضیه نیز صحت دارد یعنی کمبود جایگاه گفتمان انتقادی در سطح فردی، روان شناختی و اخلاقیات که خود بحثی جداگانه می طلبد. 

ن. بهداروند / بارانگاه 



بیش از یک قرن از نظریات نخست روان شناسی امروزی میگذرد و سوالی بنیادین هنوز در ذهن مانده است:

رسالت روان شناسی چیست؟ شناخت بیماری های روان؟ مهیا کردن برچسب هایی برای افراد ناهنجار یا غیر عادی؟ در این صورت انتقاد فوکو از دستمایه بودن روان شناسی و ابزار بودن آن برای تثبیت و نهادینه کردن الگوهای ثابت یک گفتمان قدرت و توانایی سرکوب الگوهای مخالف با آن هم صحیح خواهد بود. علمی که اکنون بنیان و ریشه در بیماری های مختلف دارد، چگونه میخواهد برای افراد عادی بهروزی را بوجود آورد.... شاید این سوال نقطه ی آغاز ساختار شکنی روان شناسی مثبت بود...

دومین پاسخ سلیجمن1 به خبرنگاری که از او پرسید "وضعیت روان شناسی چگونه است؟"

پاسخ  سلیجمن دو کلمه بود: "خوب نیست!!"

فراموشی "کوتاه مدت".

یک نفر بعد سال ها رفیقش را دیده بود. پنجاه سال گذشت... الان هر دو پدر بودند، یکی پدر یک دختر سر به راه و آرام و یکی پدر دختری آشوبگر، هرج و مرج طلب و عصیانگر که دیگر رسما او را "غاطی" صدا میزدند. هر دو مرد دیگر پیر شده بودند، لباسهای سپیدشان خط تیز اتو نداشت، بوی عطری نمیدادند، بوی خاک میدادند...  هر دو بازنشسته، از دو بانک مختلف، گاهی وام میگرفتند و ربا میخوردند... گاهی پسش میدادند و هوا میخوردند ... گویا در طول سال های مدید این ها همه بی اهمیت شده بود. دیگر جمله ها یادشان میرفت، حرف های پراکنده میزدند، یکی از مشاوران روان شناس که رفیقشان بود گفته بود دارید بیماری فراموشی میگیرید.... حرف هایتان پی هم نیست.... حرف هایی که شاید بی سر و ته، اما از پنجاه سال حکایت داشت...

 

راستی داشتم چه میگفتم؟

-"طرفای سال پنجا و چن بود...؟"

-یاد من نیست رفیق باور کن!

-روزگاری که روز روشن بود...

 

داشتم قصه های کودکیمان را

از زمان "غریب" میگفتم

راستی "غریب" یادت هست؟

که به او هم ادیب میگفتم...

 

-آره آهان... چه شد؟ شاعر شد؟

-با هزار آرزو مسافر شد

رفت غرب و آخرش یک روز

توی دامانشان مشاور شد

 

وقت برگشت او دختر من

نوجوان بود و اختلالاتش

کرد مجبور مادرش را .. و...

پیش دکتر غریب هم بُردَش..

 

بعد ده ها سکوت در جلسات

مات و مبهوت تر شد این دختر

خورد برچسب یک روانی را

حالتش خوب هم نشد آخر

 

اختلالات ذهنی او را

یک نفر که روان شناسش بود

گفت هستند اگرچه پنهان اند

به "خود  تند خو"1 حواسش بود!!!

 

راستی داشتم چه میگفتم....؟

 

هان... همان کوچه و .... آقا چه بگم...

کل آن خانه ها مصادره شد

عده ای بانک با ربا و سند

کل آن کوچه ها ... خاطره شد...

 

اولش خانه را گرفتند و

بعد هم کسب و کارِ خانه داران را

کوچه خاموش تر شد از وقتی

حبس کردند کارخانه داران را

 

راستی داشتم چه میگفتم؟

 

-پیر شدی حاجی و حواست نیست

ما فقط خوب خاک خورده شدیم

با همان بانک لحظه لحظه عمر

با کفن در حساب ها سپرده شدیم...

 

-داشتَ... داشتم چه میگفتم؟

دخترم را... نمیشود آیا.....

یک نفر سالمش بخواند و بس؟

-مشکلش واقعا چه بود آقا؟ 

 

-سر سازگاری نداشت با اینجا؛

چرخ خوردن و خواب دیدن را

خسته بود از هر آنچه چه معمولی است

مثل احشام زنده ماندن را....

 

سوژه ی خیمه شب بازی خوبی

توی دست رون  شناسان شد

پشت برچسب ها که خوابید و

خرج تحقیق های ارزان شد...

 

چند برچسب خورده او الان

هرج و مرجی، یاغی و بیمار

در حساب جاریش دفن است

نیمه شب گاه میشود بیدار...

 

فکر میکنم گاهی اگر

بین بانک هایمان مشاجره شد

نیمه شب ها و وقت بیداریش

به که گوید خودش مصادره شد؟

 

راستی داشتم چه میگفتم....؟

 

1-دکتر م.سلیجمن نظریه پرداز روان شناسی مثبت؛ از جمله مباحثی تامل برانگیز وی مساله قربانی محوری در روان شناسی فعلی و برچسب زدن بود که بیماران را همواره در این چرخه ی بیماری نگه میدارد بدون توجه به توانمندی های بالقوه و بالفعل آنان.

1-یادی کنیم از روان تحلیلی خاک خورده سه گانه وId  ....



صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 15 صفحه بعد